سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

محبوبم داشت در اتش میسوخت ومن برای خاموش کردنش دست و پا میزدم چهره ش محوش شده بود  هر چه  تلاش میکردم او را از میان شراره های اتش بیرون بیاورم نمیشد گویا او خود نمیخواست چشمانم را محکم روی هم فشردم وبعد باز کردم دیدم همه اش خواب بوده

هنوز هم تصویر پیچ و تابش در میان آتش جلوی چشمم است 

 

 

 

 

و باز هم دست به دامان حافظ میشوم تا از او برایم خبری بیاورد:

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکشبه غمزه که این سزای خویشتن است


نوشته شده در یکشنبه 95/3/23ساعت 11:43 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |